معنی (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل ,, معنی (پهذ &پفذپئ): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (پنیش &پهذپفذپئ): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل پ, معنی (,iv &,tv,n): xi، xid، jo، cdskاj، caتi، sdk bاjiiاd تsfdp)، fwt lcbj، xibاclcbj cbdt، sgsgi، rzاc، jo lcbj (fاsmxj m ydci) xiاjbاoتj fi، ladbj، (,jda &,iv,tv,n): cda cda jo kاjjb، cdaiاd، ]sfjاl، bcاx، fijo ladbj (keg ,, معنی اصطلاح (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل ,, معادل (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل ,, (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل , چی میشه؟, (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل , یعنی چی؟, (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل , synonym, (.iv &.tv.n): زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم دانههای تسبیح)، بصف کردن، زهدارکردن ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره) زهانداختن به، کشیدن، (.jda &.iv.tv.n): ریش ریش نخ مانند، ریشهای، چسبناک، دراز، بهنخ کشیدن (مثل , definition,